Kazem Alamdari

Sociologist, Ph. D

Search

برآمدن دو جریان جدید چپ و راست در آمریکا

درکمپین کنونی انتخاباتی آمریکا دو جریان متضاد چپ (به رهبری برنی سندرز) و راست (به رهبری دونالد ترامپ)، آنهم درحاشیه دو حزب حاکم، توانسته اند با تکیه بر نارضایتی ها و خشم مردم از وضعیت اقتصادی، و وعده هایی برای حل مشکلات موجود، آرای میلیون ها نفر را جلب کنند. سندرز عامل اصلی مشکلات را ‘وال استریت’ و بانک های بزرگ، و ترامپ سیاست های دولت فدرال می داند. اما پرسش اصلی این است که چرا همزمان ترامپ، میلیاردر صاحب نام آمریکایی، توانسته است آرای چندین میلیون از گروه های فرو دست جامعه را جلب کند، و یا چرا جامعه آمریکا اینگونه میان چپ و راست پولاریزه (دو قطبی) شده است؟ این نوشته پاسخی به این پرسش هاست، نه مقایسۀ برنامه سندرز و ترامپ.

سندرزبا نقد شکاف شدید طبقاتی، و نقش فزاینده سوپرپک ها (نهادهای کمک کننده مالی در انتخابات) در تخریب فرایند دمکراسی آمریکا، توانسته بخش مهمی از مخالفان سیستم سرمایه داری، به ویژه جوانان پرشور و انقلابی خواهان تغییرات بینادی را جلب کند. او ادعا می کند که نتایج انتخابات در آمریکا را یک درصد ثروتمندان تعیین می کنند. (البته اگراین واقعیت داشت، قاعدتا او نمی بایست تلاشی درجهت کسب ریاست جمهوری انجام می داد. سندرز هم بدون میلیون دلار کمک مالی حامیان خود نمی توانست در رقابت های انتخابی پیش برود).

ازسوی دیگر، ترامپ، نیز، همزمان طبقات محروم، بخش بزرگی از کارگران صنایع سنگین، قشرهای کمتر تحصیل کرده، گروه های متعصب مذهبی و نژادی سفید پوست را به سمت خود کشانده است. کسانی که خارجی ها را رقیب کاری خود، و تهدیدی علیه ارزش های خود می دانند. پنجاه درصد حامیان ترامپ معتقدند که خارجی ها آمریکا را تضعیف کرده اند. آنها خود را صاحب آمریکایی می دانند که به کنترل دیگران درآمده است. در برابر فقط ۲۵% برعکس فکر می کنند.

برخی نظرسنجی ها نشان می دهد که ۳۶% مردم از دولت فدرال ناراضی و ۵۷% عصبانی اند. معمولا احساس ترس، خشم، ناامیدی و سرخوردگی سبب پذیرش وعده های غیرعملی و حتا خیالی می شود. ترامپ می گوید آمریکا باید پرداخت بدهی خود به چین را قطع کند. شرکت های آمریکایی که تأسیسات خود را به خارج منتقل کرده اند، یا باید آنها را برگردانند، و یا باید ۳۵ درصد مالیات بپردازند. ترامپ معتقد است اقتدار، و تمامیت کشور در خطر است. او وعده می دهد که با اقداماتی چون حذف توافق نامه های بین المللی بازرگانی، مقابله با خارجی ها و ممانعت از ورود مهاجران مکزیکی و مسلمانان خواهد توانست عظمت از دست رفته آمریکا را پس بگیرد. سندرز نیز وعده های پرهزینه ای درجهت رفاه عمومی نظیر تحصیلات عالی مجانی، بیمه های کامل دولتی پیش کشیده است، که البته در دراز مدت قابل دسترسی است. سندرز و ترامپ خواهان الغا و اصلاح برخی از توافق های بین المللی بازرگانی اند. زیرا کار را از آمریکا خارج کرده است. اما این روند غیرقابل برگشتی است که گلوبالیزاسیون به کشورهای غربی تحمیل کرده است.

در آمریکا که از پیشتازان انقلاب صنعتی بود، در دهه گذشته ده ها هزار کارخانه بسته شده و چند میلیون شغل از دست رفته است. سندرز این رقم را ۶۰ هزارکارخانه اعلام کرده است. بطوری که برخی از شهرهای صنعتی بطورکامل متروک شده اند. گلوبالیزاسیون فرایند تولید را جهانی کرده است. برای نمونه سالانه بیش از یک میلیارد آی فون در جهان فروخته می شود. قطعات این تکنولوژی آمریکایی در کشورهای مختلف تولید و سرانجام در چین مونتاژ و روانه بازارجهانی می شوند. این روند که می تواند به نوعی به تعادل جامعه بشری و دست رسی آسان ترکشورهای عقب مانده به فن آوری کمک رساند، ادامه خواهد یافت.

رقابت، سرمایه داران را همیشه به دنبال کار و کارگر ارزان کشانده است. تکنولوژی جدید، و موج نوین دسترسی به کار ارزان درکشورهای درحال توسعه، و انباشت ثروت در دست بخش کوچکی، سبب شده است که نارضایتی وعصبانیت در میان برخی گروه های اجتماعی درآمریکا رشد کند. اقتصاد پساصنعتی بخشی از نیروی کار سنتی را کنار زده است. آنها قادرنبوده اند دربخش خدمات با دستمزد بهتر و یا حتا برابر استخدام شوند. زیرا از آموزش و تخصص لازم برخورد نیستند.

تکنولوژی جدید سهم زنان را در اقتصاد و اداره جامعه افزایش داده و به همان میزان حقوق برابر زن و مرد رشد کرده است. این امر به نوبه خود مناسبات اجتماعی و خانوادگی را دگرگون نموده است. با ورود تکنولوژی اطلاعاتی درصنعت، کشاورزی، خدمات، بازرگانی جهانی، مهاجرت های گسترده، نیروی کار در صنایع سنگین کاهش یافته است. در آغاز قرن بیستم ۳۸ درصد نیروی کار در آمریکا در بخش کشاورزی، ۵۰ درصد در صنایع و بقیه در بخش خدمات بودند. در حال حاضر در کشاورزی ۲ درصد، صنایع ۲۰.۵ درصد، و دربخش خدمات ۷۷ درصد اشتغال دارند. بخشی ازتأسیسات صنایع سنگین، و بهمراه آن کار به کشورهای در حال توسعه منتقل شده است. تولید صنایعی که در گذشته در انحصار جوامع پیشرفته غرب بود، مانند صنعت اتومبیل سازی امروز در سراسر جهان پخش شده است. بطوری که نزدیک به ۶۰ کشور اتومبیل تولید می کنند. چین دو برابر آمریکا و یک چهارم اتومبیل جهان را می سازد.

دگرگونی های جهانی درعین حال دو فرهنگ و ارزش های بنیاد گرایی اسلامی و مدرن را دربرابر هم قرار داده است. بنیاد گرایان اسلامی برای ممانعت از نفوذ فرهنگ غرب به جوامع اسلامی و تحلیل رفتن ارزش های خود در تمدن همه گیر مدرن، به تروریسم متوسل شده اند. اما توسل به تروریسم عامل دیگری برای رشد اسلام ستیزی و گرایش به مقابله با مهاجران درغرب گردیده است. این وضعیت درکنار اقتصادی که موجب کاهش کار در آمریکا شده مایه ترس و عصبانیت مردمی شده است که از امتیازهای تحول اقتصاد پسا صنعتی برخوردارنشده اند.

ترامپ وعده می دهد که می خواهد عظمت از دست رفته آمریکا را پس بگیرد و از جمله با نابودی سریع گروه های تروریستی و حامیان آنها احساس نا امنی آمریکایی ها را جبران کند. وعده های پوپولیستی او بسیاری حتا در حزب جمهوری خواه را نگران کرده است. او مدعی است که می تواند مشکل بیکاری را نیز سریع حل کند. زیرا مدعی است که او با هوش ترین، قوی ترین، داناترین، موفق ترین، و کارآفرین ترین فردی است که تابه حال خدا خلق کرده است.

پوپولیسم مخالف نخبه گرایی است و به اشکال مختلف ظاهر می شود. چپ، راست، دمکرات و تمامیت خواه. پوپولیست ها شخصیت های خودمدار و تمامیت خواهی هستند، که مردمی با ویژگی های شبیه به خودشان را سریع جلب می کنند. حامیان پوپولیست ها نیز جلب شخصیتی شبیه خود می شوند. تئودور آدرنو، یکی از پایه گذاران مکتب فرانکفورت، معتقد است که تحصیلات کم، همراه با اضطراب و عصبانیت موجب رشد شخصیت های خودکامه می شود که برای مشکلات خود درپی بزبلاگردان ومقصر می گردند. پوپولیست ها پاسخ های ساده برای حل مشکلات پیچده دارند. ترامپ مدعی است اگر مسلمان ها را به آمریکا راه ندهیم، و بین مکزیک و آمریکا دیوار بکشیم، مشکل تروریسم و بیکاری حل می شود.

رابرت رایش، وزیرکاردولت بیل کلینتون، و حامی سیاست های سناتور سندرز، در باره ‘پوپولیسم نو’ می نویسد: ‘پوپولیست های چپ و راست در آمریکا در شش اصل با هم توافق دارند. این اصول شامل: ۱_ کوچک کردن بانکها، ۲_ جدا کردن بانک های بازرگانی از بانک های وال استریت که آنها نتوانند با سپرده مردم دست به ریسک دربازاربورس بزنند، ۳_ قطع یارانه به کمپانی های بزرگ نفتی، کشاورزی، و دارویی، ۴_ متوقف کردن کنترل تلفن های همراه با پوشش امنیتی، ۵_ عقب نشستن از مداخله درخاورمیانه، و ۶_ مخالفت با توافقنامه های بازرگانی که توسط شرکت های بزرگ تنظیم شده است.’

براین اساس دو جریان طیف راست و چپ دارای اشتراکاتی هم هستند. به همین دلیل در توضیح وضعیت دو قطبی جامعه آمریکا باید آن را بیشتر تابع دگرگونی صنعت و اقتصاد و وعده های پوپولیستی حل مشکلات حل نشدنی دانست. پوپولیسم بر نارضایتی، ترس و آرزوهای دور و دست نیافتنی مردم تکیه می کند. برای جلب افکار عمومی وضعیت موجود را بیش از آنکه بدباشد بد نشان می دهد و در مواردی سیاه نمایی می کند. بطورنمونه میزان بیکاری در آمریکا ۵ درصد است. این میزان در کشورهای عضو اتحادیه اروپا ۱۰.۶ است. درحالیکه ترامپ بیکاری را درمواردی ۴۰ و حتا ۵۷ درصد اعلام می کند. پوپولیست ها اگربه قدرت دست یابند از آنجایی که وعده های حل نشدنی داده اند، مانند بیرون راندن یازده میلیون مهاجر’غیرقانونی’ مکزیکی، یا ممانعت از ورود مسلمان ها برای رفع مشکل تروریسم درآمریکا، درصورت عدم توفیق درعملی کردن وعده های خود به دنبال مقصر می گردند تا ناتوانی خود را توجیه کنند؛ و در مواردی برای منحرف کردن مردم، به درگیری با مخالفان و یا حتا جنگ با همسایگان متوسل می شوند.

پوپولیسم می تواند هم چپ باشد و هم راست. نمونه های کلاسیک و برجسته پوپولیسم راست بنیتو موسولینی با شعار احیای امپراتوری روم حزب فاشیست ایتالیا را ساخت و حول آن مردم را بسیج کرد. آدلف هیتلر، برخاستگاه نژاد خالص موطلایی، آزاد سازی سرزمین دوچ، و بازسازی رایش (امپراتوری) وعظمت ازدست رفته آلمان حزب نازیسم را به قدرت رساند. او قهرمان جبران تحقیر آلمان در معاهده ورسای و تخریب اقتصادی آن درجنگ جهانی اول شد. هردو نفرعلی رغم وعده های بزرگ شان که مردم آنها را جدی گرفتند، کشورخود وبخشی از جهان را به ویرانی کشاندند.

نمونه های پوپولیسم چپ از جمله آیت الله خمینی، محمود احمدی نژاد، و هوگوچاوز رئیس جمهور پیشین ونزوئلا بودند که نه تنها به وعده های خود عمل نکردند، بلکه تخریب و مشکلات فراوانی برای جامعه خود و دیگران بوجود آوردند. همانگونه که ترامپ را نمی توان همسان موسولینی و هیتلر نامید، سندرز هم شباهت اندکی با پوپولیست های جهان سومی دارد.

سندرز وعده سوسیال دمکراسی می دهد. سوسیال دمکراسی افزون برآمادگی فرهنگی و اجتماعی، نیازمند تشکیلات حزبی معتقد و اتحادیه ای قدرتمند است که آمریکا هنوز فاقد آن است. جامعه ثروتمند آمریکا به لحاظ اقتصادی، و صنعتی آماده سوسیال دمکراسی است. اما از نظر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی هنوز راه درازی درپیش دارد. احزاب معتقد و متمایل به سوسیال دمکراسی نتوانسته اند دراین جامعه پایه بگیرند. سندرخودهنوز نتوانسته از فرهنگ خشونت زای آزادی اسلحه فاصله بگیرد. قانون اساسی این کشور نیزدسترسی آزاد شهروندان به اسلحه را مجازمی داند. در کشورهای سوسیال دمکراتیک مانند فنلاند ۷۰% نیروی کارعضو اتحادیه های کاری اند. این میزان در کانادا ۲۷%، در آلمان ۱۸% و در آمریکا ۱۱%، که پائین ترین میزان از بحران سال ۱۹۳۲ تا به کنون است. این میزان در بخش خصوصی ۷% درصد است. این در شرایطی است که سندرز برای انتخاب شدن و بعد از آن به حزب دمکرات تکیه کرده است، نه حزبی سوسیال دمکرات. ترامپ نیزبه ویژه با توجه به شخصیت جنجالی و تفرقه انگیزش، ارزش های محافظه کارانه حزب جمهوری خواه را نمایندگی نمی کند. بنابراین او می تواند برای حزب جمهوری خواه، و البته جامعه آمریکا، و جهان، مشکل ساز و حتا فاجعه بار باشد.

۲۷ آوریل ۲۰۱۶